به زندگی ما خوش اومدی!
عزیزم! تو اتاق زایمان به دستیار خانم دکتر سپردم که وقتی اومدی فورا بذارند ببینمت؛ چون معمولا بچه رو می برند یه اتاق دیگه و بعدا میارن پیش مامانش و من تا اون موقع نمی تونستم صبر کنم. وقتی به دنیا اومدی بلند جیغ زدی و گریه کردی. خانمه از دکتر اجازه گرفت و یه لحظه آوردت جلو دیدمت؛ وای وای! زدم زیر گریه؛ هق هق گریه میکردم و تو دلم خدا رو شکر میکردم. دکتر میگفت: نخیر! گریه ی این خانم تمومی نداره. آخه اینقدر حرکت داشتم که نمی تونست کارشو انجام بده! یه دختر لاغر و کوچولو که چشمهاشو بسته بود و با تموم قدرت داشت جیغ میزد و گریه می کرد. الهی من فدات بشم همه اون بیرون صدای جیغهاتو شنیده بودند. ...
نویسنده :
مرضیه
19:49